Tango

ساخت وبلاگ
می‌نویسمگیرم که دیر شده باشدگیرم که چیزها از معنی خالی باشند. این لوح هم بماند اینجا. بد نیست. برای حرف‌هایی که هرگز حوصله نکردیم رد و بدل کنیم، برای نوشته‌های تا خورده که در میانه‌ی فیلم‌های بد دست به دست می‌شدند و با نورِ ملایم صفحه خوانده می‌شدند، که حواسمان دقیقه‌ای پرت شود از سر و صدای فیلم بدی که داریم می‌بینیم و چیزهایی که داریم می‌شنویم. برای قاشق‌‌هایی که داغ شدند و روی پوست، روی یخ، روی خاک نشستند و برای هر چیزی که توی چمدان جا دادی به این امید که دورش بیندازی و نتوانی آن را همراه خودت ببری، بردی که دور بریزی، مثل همان چمدان صورتی دوره‌ی کودکی که تویش کتابی بود که چیزی از نام و تصاویرش نمی‌فهمیدی و چمدان شکست و نتوانستی عروسک‌های تویش را نجات دهی، برای سرمای دست‌هایمان که از بیرون سالن دقیقه‌ی چهل و پنج شتاب‌زده پس از ماندنِ پشت چراغ قرمز و دعوا با راننده‌ی راه نابلد طی شده، باید می‌نوشتم که راه‌های دیگری هم برای خداحافظی هست. Tango...
ما را در سایت Tango دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vadie78 بازدید : 102 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 10:02

موی گربه چیز عجیبی است. فرو می‌رود، پنهان می‌شود، گودی‌ها و خالی‌ها را می‌پوشاند و مدت‌ها طول می‌کشد که با نوک تیز سوزن تکه‌های صفحه کلید را بگردی و گلوله‌های کوچک و خاکستری‌رنگی را پیدا کنی که نمی‌دانی از کجا آمده‌اند و انگار فیبر پشت لوله‌های ناپیدای یک نیروگاه بزرگ و مشکوک‌اند که تا پایان تا شب تا شب‌پایی تا آخر همه‌چیز که می‌توانی تصورش را کنی پوشانده. مو خطرناک است. باعث می‌شود گربه‌ی بی‌نوا تمام عمرش در حالت تهوع باشد و تهوع تجربه‌ای است نزدیک به مرگ نه مرگ به آن صورت احساس سکرات و گرما و آرامش و لذت و این که همه‌‌چیز تمام شده و با خیال راحت تخت بخواب عموجان می‌آیند دنبالت می‌برندت، مرگ قبلش، یعنی همان لحظه که دردت می‌گیرد و درد و زجر تمام نمی‌شود و طلب مرگ می‌کنی. در تهوع رهایی و زجر هم‌زمانی هست که آدم را می‌کشد تا پشت در بسته‌ی مرده‌شورخانه‌ها و زایشگاه‌ها. وقتی بالا می‌آوری، وقتی گربه گلوله‌های مو را بالا می‌آورد حتی انتظار داری که هر لحظه تمام شود، که آخری باشد و یک لحظه‌ی بعد که دوباره تکرار می‌شود زجر امیدوار می‌شوی دست‌کم بعدش راحت باشد، راحت شوی. تکرار نشود. تکرار شدن چیزهایی که نمی‌‌خواهی تکرار شوند... سخت می‌شود. دشوار و سخت. موی گربه چیز بغرنجی است. اگر کسی از من بپرسد که بغرنج چه‌طور چیزی است نزدیک‌ترین چیزی که به ذهنم می‌رسد موی گربه است. حتی آن حالت هم نه که از شنیدن خبر مرگ کسی غمگین می‌شوی، موی گربه تداوم همین حال و حالت است. گربه‌‌ها قشنگ‌اند، به مراتب خوب و مراقب و زیبا و درخشان و هر کلمه‌ای که در وصف و نعت و منقبت به ذهن آدمی می‌آید. اما موی گربه چالش عجیبی است. بودنش، حذفش و هنوز سردرد می‌گیرم وقتی به قلم‌مو سازهای قدیم نگاه می‌کنم که با جنون و آزار Tango...
ما را در سایت Tango دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vadie78 بازدید : 109 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 10:02

توضیح واضحاتنام وبلاگم را-که آدرس هنوز از آن منشعب است و تغییرش نمی‌دهم، بالاخره ۷ سالی گذشته- اوایل به بی‌ظرافت‌ترین شکل ممکن بر اساس نام رمانی گذاشته بودم که آن‌ روزها می‌خواندم و دوستش داشتم و بخش‌هایش را به اشتراک می‌گذاشتم و حس می‌کردم بعد از تابستان نحس و سال آدم خردکن و بدی که گذشته دارد زندگی مرا و نگاهم به زندگی را تغییر می‌دهد. کسی توضیحی نداد، اما بعد از چندی فهمیدم نام رمان دلیل دارد و عددی که در آن است یک عدد فرضی نیست، اشاره است به مفهومی عرفانی که نگاهی ساختارشکن را در رمان می‌شد به آن دید و هر عددی را نمی‌شد چسباند تَنگِ آن نام. بی‌معنی بود و بی‌دلیل و اگر ساده و بی‌پیرایه بنویسیم شبیه نوعی جَو-زدگی. بعد از مدتی، که حس می‌کردم چیزها رو به پایان‌اند و افتاده‌ام توی یک سرازیری «دردی‌ست غیر مردن آن را دوا نباشد» طور. بعد از مدتی اما همه‌چیز اینقدر در هم و عجیب و پیچیده شد که حتی شبیه پایان هم نبود. انگار افتاده بودی روی دور یک دایره‌ی پیازمانند که می‌چرخد و هر لایه‌اش در دیگری فرو می‌رود و تو هم شبیه چرخ‌دنده‌ها به نظر می‌رسی.این اواخر، چیزی را جایی خواندم که شبیه حال و روز فعلی بود. مثلی قدیمی که بسیار کسان از آن حرف زده بودند و روایت سعدی در گلستان از دیگر روایت‌ها مشهورتر است. حدیث ابلهی که در روز شمع کافوری می‌سوزاند. شمع‌های سفید و بلندی که در هر بساطی یافت نمی‌شدند. به ارزش شمع نیستم و سر و تهم را بزنند وسیله‌ی کاربردی‌یا از این جسم در نمی‌آید. نه با شخصِ ابله، که با شمعِ سوزانده شده در روز احساس نزدیکی کردم و به این فکر کردم که بالاخره کار شمع روشنی دادن است. ترجیح شخصی‌ام این بود که روشن‌کننده‌ی تکه‌های دیجور و نادیده باشم. اما وقتی توی روز هم شمع روشن می Tango...
ما را در سایت Tango دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vadie78 بازدید : 123 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 10:02